برخی افراد می‌توانند خود را به‌خوبی و گاه با الفاظ و صفات دقیق توصیف کنند. این توصیف‌ها شاید در نگاه نخست گیرا به‌نظر برسند؛ ولی لزوما صحیح نیستند. تصور افراد از خودشان و شناخت انسان از خودش، با ماهیت و شخصیت واقعی وی و آنچه که در واقعیت وجود دارد، می‌تواند مغایرت داشته باشد. شاید چنین برداشت شود که موضوع فوق یک امر بدیهی است. ما در این مقاله می‌خواهیم موضوع را از نقطه نظر علمی و با مثال‌های ملموس‌ و اثبات‌شده مورد بررسی قرار دهیم. 

۱. نحوه نگاه شما به شخصیت اصلی خودتان دارای انحرافاتی است

شخصیت شما مانند کتاب بازی است که باید بخوانید و وارد جزئیات آن شوید: شما که هستید؛ علایق شما چیست؛ از چه مواردی نفرت دارید؛ ترس‌ها و امیدهایتان را چه مواردی تشکیل می‌دهند؛ و بسیاری پرسش‌های از این دست. شاید تصور کنید که خودتان را کاملا می‌شناسید؛ ولی درواقع این‌گونه نیست. طبق پژوهش‌های روان‌شناسانه، ما دسترسی زیادی به شخصیت خودمان نداریم. وقتی برای برآورد خودمان به‌طور دقیق تلاش می‌کنیم، درواقع تنها داریم در مه مبهم شخصیت‌مان به این طرف و آن طرف چنگ می‌زنیم.

امیلی پرونین روان‌شناسی از دانشگاه پرینستون که در فرایندهای مربوط به درک خود و تصمیم‌گیری تخصص دارد، تصور غلط ما در مورد درک کامل شخصیت‌مان را توهم خودآگاهی و باطن‌گرایی می‌نامد. شیوه‌ای که ما به خودمان نگاه می‌کنیم،تحریف‌شده است؛ ولی متوجه این تغییر و تحریف نمی‌شویم. درنتیجه تصویرمان از خودمان رابطه‌ی بسیار کمی با رفتار ما دارد. به‌عنوان مثال شاید ما صددرصد خودمان را انسان دلسوز و بخشنده‌ای بدانیم؛ ولی از کنار یک فرد بی‌خانمان در یک روز سرد به‌راحتی عبور کنیم.

براساس گفته‌های پرونین دلیل چنین تصور غلطی بسیار ساده است. از آنجایی که ما نمی‌خواهیم خسیس، گستاخ یاخودخواه به‌نظر برسیم، خودمان را به‌تعبیر عامیه، به آن راه می زنیم که گویی انگار چنین مشخصه‌هایی در ذات ما نیست. پرونین به‌عنوان گواه، به تفاوت نگرش درمورد خودمان و دیگران می‌پردازد. ما هنگام رفتار نامناسب همکارمان در اداره به‌راحتی می‌توانیم رفتار او را مشاهده و سرزنش کنیم؛ ولی شاید اگر خودمان هم جای او بودیم چنین کارهایی انجام می‌دادیم. چون ما ذاتا قصد داریم که از نظر اخلاقی خوب و درست‌کار باشیم، هرگز فکر نمی‌کنیم که ما هم می‌توانیم مانند همکارمان به‌طور نامناسب رفتار کنیم؛ به‌عبارت دیگر، ما به‌نوعی کارهای نامناسب خودمان را توجیه می‌کنیم.

تصویر ما تحت تأثیر فرایندهایی است که به‌صورت ناخودآگاه‌ باقی می‌مانند

پرونین با چندین آزمایش تز خودش را ارزیابی کرد. او از شرکت‌کنندگان در تستی خواست تا از طریق چهره، ویژگی‌های شخصیتی هر فرد را مشخص کنند تا او مثلا بتواند هوش اجتماعیآنها را بسنجد. بعد از آن، به بعضی از شرکت‌کنندگان گفته شد که شما در تست رد شده‌اید و حالا باید نقاط ضعف موجود در تست را بیان کنید. گفته‌ی آنها تا حدود زیادی جانبدارانه بود (آنها نه تنها در تست رد شدند، بلکه از آنها خواسته شد تا تست را نقد کنند). اکثر شرکت‌کنندگان ارزیابی‌های خودشان را کاملا واقع‌گرایانه و بی‌طرفانه می‌دانستند. همین مورد تقریبا در قضاوت کردن کارهای هنری هم وجود داشت، اگرچه افرادی که از یک ارزیابی جانبدارانه برای مشخص کردن کیفیت نقاشی‌ها استفاده می‌کنند، ارزیابی خود را کاملا متعادل می‌دانند. پرونین گفت که ما ماسکی روی جانبداری‌ها و تعصبات خود قرار می‌دهیم.

آیا کلمه‌ی خودآگاهی واژه خوبی برای توصیف چنین وضعیتی است؟ شاید اصلا ما واقعا به ذات حقیقی‌مان توجهی نداریم و تنها با ستایش بی‌جای خود، رد شدن را انکار می‌کنیم. به تحقیقاتی بیشتری درخصوص خودآگاهی نیاز است. اگرچه ما فکر می‌کنیم که تصویر دقیقی از خودمان داریم، ولی تصویر ما تحت تأثیر فرایندهایی است که به‌صورت ناخودآگاه‌ باقی می‌مانند.

تصور از خود

۲. محرک‌ها و انگیزه‌ها برای شما مانند راز هستند

افراد تا چه اندازه خودشان را می شناسند؟ پژوهشگران برای پاسخ دادن به این سوال باید یک مسئله را حل کنند: آنها بایدتصویر فرد از خودش را ارزیابی کنند و بفهمند که واقعا آن فرد چگونه است. پژوهشگران از روش‌های مختلفی برای جواب دادن به چنین مسائلی استفاده می‌کنند. به‌عنوان مثال آنها نتایج خودارزیابی افراد را با رفتار آنها در شرایط آزمایشگاهی و زندگی روزمره مقایسه می‌کنند. پژوهشگران شاید از خویشاوندان و دوستان افراد هم برای ارزیابی‌ها کمک بگیرند. آنها همچنین با استفاده از روش‌هایی خاص درمورد تمایلات ناخودآگاه افراد هم تحقیقاتی به‌عمل می‌‌آورند.

روان‌شناسان برای اندازه‌گیری و بررسی تمایلات ناخودآگاه می‌توانند از شیوه‌ای به‌نام آزمون تداعی ناآشکار یا IAT استفاده کنند. این آزمون ابتدا در دهه‌ی ۱۹۹۰ توسط آنتونی گرینوالد از دانشگاه واشینگتن و همکارانش برای کشف نگرش‌های مخفی افراد مورد استفاده قرار گرفت. از آن زمان به‌بعد نسخه‌های زیاد دیگری برای بررسی اضطراب، تکانشگری،جامعه‌پذیری و سایر موارد به‌وجود آمدند. فرض چنین روشی بر این است که واکنش‌های فوری نیازی به تفکر قبلی ندارند؛ در نتیجه بخش‌های ناخودآگاه شخصیت فرد، خودشان را فورا نشان می‌دهند.

واکنش‌های فوری نیازی به تفکر قبلی ندارند

پژوهشگران به‌دنبال کشف دقیق ارتباط کلمات با مفاهیم شخصیتی افراد هستند. به‌عنوان مثال، از شرکت‌کنندگان در مطالعه‌ای خواستند تا به‌محض دیدن کلمه‌ای که برای توصیف برون‌گرایی (مثلا کلمه‌ی پرحرف یا پرانرژی) است، کلیدی را فشار دهند. همچنین از آنها خواسته شد تا با دیدن کلمه‌ای که به خودشان مربوط است (مثلا اسم‌شان) همان کلید را فشار دهند. آنها باید با دیدن کلمات مربوط‌به درون‌گرایی (مثلا کلمات آرام یا گوشه‌گیر) یا مرتبط ‌با افراد دیگر کلید دیگری را فشار می‌دادند. البته ترکیب‌های کلمات و کلیدها در دوره‌های مختلف تست عوض می‌شد. اگر واکنش افراد مثلا به کلمه‌ی مرتبط به برون‌گرا سریع‌تر از بقیه بود، نشان‌دهنده‌ی برون‌گرایی فرد از تصویر خودش بود.

انگیزه های فردی

چنین خودپنداره‌هایی معمولا رابطه‌ی ضعیفی با ارزیابی‌های به‌دست آمده از پرسشنامه‌ها دارند. تصویری که افراد در ارزیابی‌های پرسش‌نامه‌ها ارائه می‌دهند، رابطه‌ی کمی با واکنش‌های سریع آنها هنگام مواجهه با کلمات با بار احساسی دارد. تصویر ناآشکار شخص از خودش معمولا از رفتار واقعی او قابل‌ پیش‌بینی است، مخصوصا وقتی صحبت از عصبی بودن یا جامعه‌پذیر بودن باشد. از طرف دیگر، پرسش‌نامه‌ها اطلاعات بهتری درمورد صفاتی مثل وظیفه‌شناسی یا باز بودن نسبت‌ به تجارب جدید ارائه می‌دهند. طبق توضیح میتجا بک، روان‌شناسی از دانشگاه مونستر آلمان، این روش‌ها برای استخراج واکنش‌های خودکار برای نشان دادن اجزای عادتی، ذاتی و بدون فکر شخصیت ما طراحی شده‌اند. از طرفی هم صفاتی مثلوظیفه‌شناسی و کنجکاوی تا حدی به تفکر نیاز دارند و درنتیجه می‌توان آنها را به‌راحتی از طریق تفکر درمورد خود ارزیابی کرد.

۳. ظاهر شما اطلاعات زیادی درمورد شما به بقیه می‌دهد

طبق پژوهش‌ها، عزیزترین و صمیمی‌ترین افراد اطرفمان، ما را بهتر از خودمان (شیوه‌ای که خودمان، خودمان را می‌بینینم) می‌بینند. طبق گفته‌ی سیمین وزیره از دانشگاه کالیفرنیا، دو مشخصه بقیه را قادر می‌سازد تا ما را بسیار خوب بشناسند: اول وقتی که بقیه بتوانند صفات ما را از طریق ویژگی‌های بیرونی بخوانند و دوم وقتی که صفتی از ما دارای جنبه‌ی کاملا مثبت یا کاملا منفی باشد (مثلا هوش و خلاقیت جزو صفات مثبت مطلق و دروغ‌گویی و خودخواهی جزو صفات منفی مطلق هستند). ارزیابی ما از خودمان با ارزیابی دیگران از ما معمولا درمورد ویژگی‌هایی که خنثی هستند (نه منفی هستند و نه مثبت) تقریبا مشابه است.

ویژگی‌هایی که معمولا بیشتر از بقیه برای دیگران قابل خواندن هستند، آنهایی هستند که به‌شدت روی رفتار ما اثر می‌گذارند. به‌عنوان مثال افرادی که به‌طور طبیعی اجتماعی هستند، معمولا تمایل دارند صحبت کنند و با بقیه ارتباط برقرار کنند؛ همچنین مثلا رفتاری مثل گره‌ زدن دست‌ها یا روی گرداندن از موردی که نمی‌خواهید ببینید، معمولا به احساس عدم امنیت نسبت داده می‌شود. از طرفی، خصلتی مانند داشتن تفکر عمیق، برخلاف اجتماعی بودن، موضوعی داخلی است که ریشه در ذهن افراد دارد.

ما معمولا نسبت‌به تأثیری که روی بقیه می‌گذاریم غافل هستیم، چون اصلا حالات چهره، حرکات و زبان بدن خود را نمی‌بینیم. ما متوجه نیستیم که برهم خوردن چشم‌هایمان، نشان‌دهنده‌ی استرس است یا اینکه تلوتلو خوردنمان نشان‌دهنده سنگینی موردی روی خودمان است. چون نمی‌توانیم رفتار خودمان را ببینیم، باید به مشاهدات بقیه از رفتار خودمان اعتنا کنیم، مخصوصا آنهایی که به‌خوبی ما را می‌شناسند. اینکه ما خودمان را بشناسیم سخت است، مگر اینکه بقیه به ما بگویند که چه تأثیری روی آنها گذاشته‌ایم.

۴. فاصله گرفتن تا حدودی می‌تواند در شناخت شما از خودتان کمک‌کننده باشد

اینکه شرح حال بنویسیم، دفتر خاطرات داشته باشیم و درمورد مکالمات خود با دیگران فکر کنیم و آنها را روی کاغذ بیاوریم، سابقه‌ی طولانی‌مدتی دارد و امری مرسوم است؛ ولی اینکه آیا چنین روش‌هایی می‌توانند به شناخت ما از خودمان کمک کنند یا نه، مشخص نیست. در حقیقت بعضی اوقات دقیقا برعکس رفتار کردن (مثلا همه موارد را به حال خود رها کردن) بسیار بیشتر کارساز است. در سال ۲۰۱۳ اریکا کارلسون، که در دانشگاه تورنتو فعالیت دارد، چگونگی تأثیر مراقبه و مدیتیشنبر آگاهی از خود را بررسی کرد. طبق گفته‌ی او، مراقبه دو مانع بزرگ را از سر راه ما برمی‌دارد: جسته و گریخته فکر کردن و حفاظت از نهاد و ضمیر. تمرین ذهن‌آگاهی و مراقبه باعث می‌شود تا افکار ما منحرف نشوند و تا حد ممکن به ما مرتبط شوند. افکار فقط متشکل از چندین فکر هستند و نباید به‌عنوان حقیقت محض درنظر گرفته شوند. از خود بیخود شدن با چنین شیوه‌ای و میدان دادن به ذهن برای پیشتازی، باعث بهبود وضوح شناخت ما می‌شود.

هرچه اهداف خودآگاه و انگیزش‌های ناخودآگاه ما هم‌راستاتر شوند، احساس آسایش ما بیشتر می‌شود

دریافت بینش درمورد انگیزش‌های ناخودآگاه ما می‌تواند حال احساسی ما را بهتر کند. طبق گفته الیور شولتایز از دانشگاه فریدریش-الکساندر ارلانگن-نورنبرگ آلمان، هرچه اهداف خودآگاه و انگیزش‌های ناخودآگاه ما هم‌راستاتر شوند، احساس آسایش ما بیشتر می‌شود. به‌عنوان مثال اگر پول و قدرت برای ما اهمیت کمی داشته باشند نباید سراغ آنها برویم. اما چگونه می‌توان به چنین هم‌راستایی و توازنی دست یافت؟ از روش‌های مختلفی می‌توان به این توازن دست یافت؛ به‌عنوان مثال تصور کردن. سعی کنید تمامی جزئیات رسیدن‌به هدف خودتان را تصور کنید: مثلا اگر فلان هدف شما به واقعیت بپیوندد، چه اتفاقی می‌افتد. آیا رسیدن‌به آن هدف شما را خوشحال‌تر از قبل می‌کند؟ ما معمولا بدون اینکه تمامی اقدامات و تلاش‌های لازم برای رسیدن‌به هدفی خاص را درنظر بگیریم، تنها اسیر بزرگ بودن هدف و وسوسه آن می‌شویم.

دفترچه خاطراتکشف خود با دفتر خاطرات؟ آنها که خودشان را صرف ضمیر خود می‌کنند و مثلا در انزوا به‌سر می‌برند بهتر می‌توانند خودشان را بشناسند

۵. اکثر اوقات فکر می‌کنیم که در زمینه‌ای خیلی خوب هستیم، ولی درواقعیت این‌گونه نیست

آیا با اثر دانینگ‌-کروگر آشنا هستید؟ طبق چنین اثری، افراد فکر می‌کنند که در مواردی برتری دارند و یا بیش از مقدار واقعی توانایی‌شان توانایی دارند، درحالی‌که این‌گونه نیست. نام این اثر از دیوید دانینگ از دانشگاه میشیگان و دانشجوی دکترای سابق او، جاستین کروگر، گرفته شده است که هر دو برنده‌ی جایزه‌ی نوبل در سال ۲۰۰۰ شدند.

دانینگ و کروگر شماری وظایف شناحتی به افراد تحت آزمایش خود محول کردند و از آنها خواستند که در مورد عملکرد خود نظر بدهند. در بهترین حالت، تنها ۲۵ درصد شرکت‌کنندگان عملکرد خود را واقع‌گرایانه توصیف کردند؛ تعداد بسیار کمی هم عملکرد خود را ناچیز و ضعیف‌تر از واقعیت در نظر گرفتند. یک‌چهارم از افرادی که بدترین عملکرد در تست را داشتند، درمورد توانایی‌های شناختی خود اغراق کردند و توانایی خود را بسیار بالا توصیف کردند. آیا مغرور شدن و شکست خوردن دو روی یک سکه است؟

افرادی که از افسردگی رنج می‌برند، در ارزیابی خودشان به‌مقدار بسیاری زیادی واقع‌گرایانه رفتار می‌کنند

طبق گفته‌ی پژوهشگران، کار آنها ویژگی عمومی یک فرد و درک او از خودش را نشان می‌دهد: هر یک از ما تمایل داریم تا نقص‌ها و عیب‌های شناختی خودمان را نادیده بگیریم .براساس نظر آدرین فرنهام روان‌شناسی از دانشگاه لندن، همبستگی آماری بین بهره‌ی هوشی واقعی و فرضی به‌طور میانگین تنها ۰/۱۶ است (بسیار کم است). برای اینکه بهتر متوجه شوید باید بگوییم که همبستگی بین قد و روابط جنسی ۰/۷ است.

پس چرا شکاف میان عملکرد واقعی و فرضی (توسط افراد) تا این حد زیاد است؟ آیا ما دوست نداریم خودمان را واقع‌گرایانه بررسی و ارزیابی کنیم؟ شاید چنین کاری هم بیهوده به‌نظر برسد و هم کمی خجالت‌آور باشد. شاید تصور بر این باشد که فرض کردن خود بالاتر از واقعیت، مزایایی به‌همراه دارد. براساس بررسی انجام‌شده از شلی تیلور، روان‌شناسی از دانشگاه کالیفرنیا و جاناتان براون از دانشگاه واشینگتن، عینک‌های گلی‌رنگ، حس رفاه و عملکرد ما را افزایش می‌دهند. افرادی که از افسردگی رنج می‌برند، در ارزیابی خودشان به‌مقدار بسیاری زیادی واقع‌گرایانه رفتار می‌کنند. اگر از خودمان یک تصویر زینتی و زیبا داشته باشیم، راحت‌تر می‌توانیم با پستی و بلندی‌ها و سختی‌های زندگی کنار بیاییم.

ژن افسردگی و محیط

۶. افرادی که خودشان را دست‌کم می‌گیرند، معمولا با این کار مشکلی ندارند

اگرچه خیلی از افراد معاصر ما دیدگاه‌های بیش از حد مثبتی از خودشان در زمینه‌های مختلفی چون صداقت و هوش دارند؛ ولی بعضی افراد هم دقیقا از نقطه ‌ی مقابل چنین امری رنج می‌برند: آنها خودشان و تلاش‌شان را کمتر از حد واقعی درنظر می‌گیرند. این افراد که در کودکی با مسخره شدن و تحقیر بزرگ شده‌اند، معمولا پر از خشونت و سواستفاده هستند و این‌ها خود می‌تواند عاملی تشدیدکننده برای منفی‌بافی باشد و منجربه احساس عدم اعتماد، ناامیدی و حتی خودکشی شود.

ممکن است افرادی که تصویری منفی از خود دارند خواستار مجازات و تنبیه بیش از حد هم باشند. طبق کشف ویلیام سواناز دانشگاه تکزاس در آستین و همکاران روان‌شناسش، بسیاری از افرادی که به خودشان شک دارند و در کارهایشان تردید می‌کنند، به‌دنبال تأیید شدن شخصیت ضعیف خود هستند. سوان این پدیده را در مطالعه‌ای روی رضایت‌مندی از ازدواج بررسی و توصیف کرد. او از زوج‌ها درمورد نقاط قوت و ضعف، راه‌هایی که توسط همسر خود مورد حمایت قرار می‌گیرند، و میزان رضایت آنها در ازدواج سوالاتی پرسید.

ما از دیگران می‌خواهیم تا همان‌گونه‌ای ما را ببینند که ما خودمان را می‌بینیم 

همان‌طور که انتظار می‌رفت آنهایی که نگرش مثبتی به خودشان داشتند رضایت بیشتری از رابطه و زندگی خود داشتند و حمایت بیشتری هم از همسر خود دریافت می‌کردند. اما آنهایی که تصویری مثبتی از خودشان نداشتند، هنگامی که همسرشان همین تصویر را به آنها برمی‌گرداند احساس امنیت می‌کردند. آنها تقاضای احترام و قدردانی نداشتند و برعکس دقیقا می‌خواستند که همان‌گونه که خودشان از خودشان تصویر می‌سازند، بقیه هم از آنها تصویرسازی کنند و مثلا به آنها بگویند که شما ضعیف و نالایق هستید.

سوان نظریه‌ی خودش را براساس همین یافته‌ها بناگذاری کرد. طبق نظریه سوان، ما از دیگران می‌خواهیم تا همان‌گونه که ما، خودمان را می‌بینیم ما را ببینند. افراد در برخی از موارد بقیه را برمی‌انگیزند که به آنها بگویند که تا چه حد بی‌ارزش هستند. چنین رفتاری لزوما مازوخسیتی نیست و درواقع نشانه‌ی تمایل افراد به انسجام شخصیتی است: اگر بقیه همان‌گونه به ما واکنش نشان دهند که تصویر ما از خودمان تأیید شود، همه‌ی موارد درست پیش می‌رود و مشکلی پیش نمی‌آید.

همین‌طور افرادی که خودشان را یک شکست مطلق می‌دانند، هیچ‌وقت برای موفقیت و جبران شکست‌شان تلاش جدی و زیادی نمی‌کنند. آنها قرارملاقات‌ها را از دست می‌دهند و کارشان را نیمه‌تمام رها می‌کنند. شیوه‌ی سوان نقطه‌ی مقابل نظریه‌ی دانینگ و کروگر از اغراق است، اما نظریه هر دو گروه درست است: افرادی وجود دارند که توانایی‌های خود را بیش از حد واقعی می‌دانند و هم برعکس افرادی وجود دارند که توانایی‌های خود را بسیار ناچیز می‌دانند.

شخصیت

۷. شما خودتان را گول می‌زنید؛ بدون اینکه حتی متوجه آن شوید

براساس یک نظریه، تمایل ما به گول زدن خودمان از تمایل ما برای تحت تأثیر قرار دادن بقیه سرچشمه می‌گیرد. ما برای اینکه بسیار خوب به‌نظر برسیم، باید از توانایی‌ها و قدرت‌مان مطمئن باشیم. طبق مشاهده‌ای، افراد موفق معمولا بسیار از خودشان مطمئن هستند. فروشنده‌های خوب به‌عنوان مثال، پر از شوق و نشاطی همه‌گیر هستند؛ اما در نقطه‌ی مقابل، افرادی که به خودشان به دیده‌ی تردید می‌نگرند، در چرب‌زبانی برای فروش بیشتر، چندان خوب عمل نمی‌کنند. آزمایش‌های علمی هم چنین نظریه‌ای را تأیید می‌کنند. در مطالعه‌ای، افراد شرکت‌کننده برای اینکه پول دریافت کنند باید در یک مصاحبه ادعای خود برای کسب بهترین عملکرد در تست بهره‌ی هوشی را ثابت می‌کردند. هر چه تلاش شرکت‌کنندگان بیشتر می‌شد،اعتقاد آنها به اینکه واقعا بهره‌ی هوشی بالاتری هم دارند، افزایش می‌یافت؛ اگرچه نمرات واقعی آنها تقریبا کمی بالا و پایین میانگین بود.

گول زدن خودمان، قابل تغییر است. ما معمولا بسته‌به شرایط جدید خودمان را با آنها وفق می‌دهیم. چنین وفق‌پذیری توسط استیون ای.سلومان از دانشگاه براون و همکارانش نشان داده شده است. آنها از افراد تحت آزمایش خواستند تا با بالاترین سرعت ممکن، مکان‌نمای ماوس را به نقطه‌ای در صفحه‌ی نمایشگر کامپیوتر ببرند. اگر به شرکت‌کنندگان گفته می‌شد که سریع‌تر بودن عکس‌العمل شما، نشان‌دهنده‌ی هوش بالای شماست، همه روی آن تمرکز می‌کردند تا به بهترین نحو انجامش دهند. آنها فکر نمی‌کردند که انجام چنین کاری تنها نیازمند کمی تلاش است و ربطی به هوش ندارد. درواقع آنها خودشان را گول می‌زدند که چنین کاری، نشان‌دهنده‌ی هوش بالاست و برای آن تلاش می‌کردند. از طرف دیگر اگر به افراد می‌گفتند که تنها افراد کندذهن چنین کار احمقانه‌ای را خوب انجام می‌دهند، عملکردشان تغییر می‌کرد.

تمایل ما به گول زدن خودمان از تمایل برای تحت تأثیر قرار دادن بقیه سرچشمه می‌گیرد

اما مگر گول زدن خود، اصلا امکان‌پذیر است؟ آیا ممکن است که ما درمورد خود مواردی را بدانیم بدون اینکه نسبت‌به وجود داشتن واقعی آنها هوشیار نباشیم؟ صددرصد همین‌طور است. طبق شواهد آزمایشگاهی از افراد خواسته شد تا به نوار ضبط‌شده از صدای افراد که صدای خودشان هم جزوی از آن بود گوش دهند و اگر صدای خودشان را شنیدند، خبر دهند. نرخ تشخیص افراد وابسته‌ به میزان وضوح صدا و بلندی صدای پس‌زمینه تغییر می‌کرد. اگر امواج مغزی در آن زمان اندازه‌گیری می‌شد، سیگنال‌های خاصی در خواندن، به‌طور قطعی نشان می‌دادند که افراد صدای خودشان را شنیده‌اند یا خیر.

اکثر افراد از شنیدن صدای خود به‌نوعی خجالت‌زده می‌شوند. طبق مطالعه‌ای قدیمی، روبن گور از دانشگاه پنسیلوانیا وهارولد ساکیم از دانشگاه کلمبیا از چنین موردی استفاده کردند و گفته‌های افراد داخل آزمایش را با فعالیت مغزی آنها مقایسه کردند. جالب اینکه سیگنال فعالیت مرتبا نشان می‌داد که «آن صدای من است» بدون اینکه افراد اصلا صدای خودشان را تشخیص بدهند. به‌علاوه، اگر تصویر افراد از خودشان توسط آزمایش‌کنندگان تهدید می‌شد (مثلا به شرکت‌کنندگان گفته می‌شد که امتیاز آنها در تست دیگر افتضاح بوده است) توانایی آنها برای تشخیص صدای خودشان کمتر هم می‌شد. در هر دو صورت، امواج مغزی حقیقت را می‌گویند.

پژوهشگران در پژوهشی جدیدتر، عملکرد دانشجویان را مورد ارزیابی قرار دادند. دانشجویان باید دانش خود را ارزیابی می‌کردند. آنها باید در زمانی مشخص، تا آنجایی که می‌توانستند وظایفی را انجام می‌دادند. هدف چنین تستی، ارائه‌ی اطلاعات مورد نیاز به دانشجویان بود، در نتیجه برای آنها قاعدتا تقلب معنایی نداشت. برعکس، امتیاز مصنوعی بالا باعث لغزش در مطالعات دانشجویان می‌شد. آنهایی که سعی می‌کردند بیش از حد تعیین‌شده از زمان استفاده کنند درواقع به‌خودشان آسیب می‌زدند. ولی جالب اینکه اکثر آنها دقیقا همین‌ کار را کردند.

آنها بدون اینکه خودشان هم متوجه شوند، تنها به‌دنبال این بودند که خوب به‌نظر برسند. بنابراین تقلب کردند و ادعا کردند که کم آوردن زمان به‌خاطر حواس‌پرتی بود یا می‌گفتند که نتایج تقلب آنها بسیار به پتانسیل حقیقی آنها نزدیک است. براساس گفته پژوهشگران، چنین توضیحاتی از سوی دانشجویان، به‌خاطر تصور غلط دانشجویان از افراد باهوش است. آنها فکر می‌کنند که افراد باهوش معمولا عملکرد بهتری در تست دارند؛ پس اگر کمی زمان بیش از حد زمان تعیین‌شده به‌کار بگیرند تا نتایج تست را دستکاری کنند، حتما جزو افراد باهوش به‌حساب می‌‌‌آیند. برعکس اگر به دانشجویان گفته می‌شد که عملکرد خوب در تست، نشان‌دهنده‌ی ریسک بالای آینده برای مبتلا شدن به اسکیزوفرنی است، آنها قاعدتا این‌گونه زیاد از حد تلاش نمی‌کردند. پژوهشگران چنین پدیده‌ای را نشان‌دهنده‌ی گول زدن خود می‌دانند.

مغز

۸. ذات حقیقی برای شما مفید است

خیلی از افراد معتقدند که دارای یک خود حقیقی و هسته اصلی هستند. خود حقیقی آنها در ارزش‌های اخلاقی آنها نهفته است و نسبتا هم پایدار و بدون تغییر است. ممکن است سایر تمایلات و ترجیحات افراد تغییر کند، ولی خود حقیقی آنها همیشه بدون تغییر و یکسان باقی می‌ماند. ربکا شلگل و جاشوئا هیکس از دانشگاه A&M تکزاس و همکاران‌شان، چگونگی تأثیرگذاری خود حقیقی افراد بر میزان رضایت از خودشان را بررسی کردند. پژوهشگران از شرکت‌کنندگان در آزمایشی خواستند که خاطرات روزمره زندگی خود را بنویسند. افراد وقتی کارهایی که از نظر اخلاقی سوال‌برانگیز بود را انجام می‌دادند احساس بیگانگی از خود می‌کردند: آنها وقتی کاری خودخواهانه یا بد انجام می‌دادند به ماهیت واقعی خود شک می‌کردند.  طبق تأیید آزمایش، رابطه‌ای بین ضمیر و نهاد فرد و مسائل اخلاقی وجود دارد. وقتی به افراد در مورد اشتباهات و کارهای خلاف اخلاق گذشته آنها مطلبی یادآوری می‌شد، اذیت می‌شدند.

طبق یافته‌های جورج نیومن و جاشوئا نوب از دانشگاه ییل، افراد فکر می‌کنند که ذات حقیقی آنها مقدس و واقعا خوب است. آنها آزمایش خود را با استفاده از افراد دروغگو، نژادپرست و امثال این‌ها انجام دادند. شرکت‌کنندگان معمولا رفتار خود را وابسته‌به عوامل زیست‌محیطی مثل دوران کودکی سخت نسبت می‌دادند (یعنی ذات و ماهیت اصلی افراد بدکار با این صفت بد آنها قطعا بیگانه است). طبق آزمایش، همه‌ی افراد ذاتا و قلبا به‌طرف موارد خوب و اخلاق‌پسند تمایل دارند.

نیومن و نوب فردی به‌نام مارک (یک عابد مسیحی که هم‌جنس‌گرا است) را وارد ماجرای تست کردند. آنها می‌خواستند واکنش افراد به ویژگی خاص شخصیتی مارک (هم‌جنس‌گرا بودن و درعین حال عابد مسیحی بودن) را بررسی کنند. افرادی که نگرش محافظه‌کارانه‌تری داشتند، ذات حقیقی مارک را هم‌جنس‌گرا نمی‌دیدند و معتقد بودند که او درمقابل چنین وسوسه‌ای مقاومت می‌کند. اما آنهایی که نگاهی لیبرال‌تر به موضوع داشتند، خواستار بیرون آمدن مارک از وضعیت کنونی او بودند. حتی اگر مارک، اومانیست سکولاری بود که هم‌جنس‌گرا بودن را بدون مشکل می‌دانست، ولی با دیده‌ی تردید و به‌طور منفی به رابطه‌ی هم‌جنسان نگاه می کرد؛ باز هم افراد محافظه‌کار چنین نگرشی را از روی ذات حقیقی مارک درنظر می‌گرفتند؛ لیبرال‌ها هم چنین نگرشی را از روی عدم بینش و پختگی او می‌دانستند. به‌عبارت دیگر، ادعای ما درمورد هسته‌ی شخصیتی افراد دیگر در حقیقت ریشه در ارزش‌هایی دارد که برای ما بسیار عزیز است. ذات حقیقی به معیارهای اخلاقی وابسته است.

افراد نقاط مثبت شخصیتی را بیشتر از نقص‌های شخصیتی به ذات حقیقی‌شان نسبت می‌دهند

این اعتقاد که ذات حقیقی افراد یک مسئله‌ی اخلاقی است، شاید توضیح دهد که چرا افراد نقاط مثبت شخصیتی را بیشتر از نقص‌های شخصیتی به ذات حقیقی‌شان نسبت می‌دهند. ظاهرا ما هر کاری می‌کنیم تا ارزیابی‌مان از خودمان را بهبود ببخشیمان ئی.ولیسون از دانشگاه ویلفرد لوریر در انتاریو و مایکل راس از دانشگاه واترلو چندین مطالعه در خصوص نسبت دادن ویژگی‌های بد ما به گذشته‌مان انجام دادند. درواقع ما صفات بد و منفی‌ را به گذشته‌ی خود نسبت می‌دهیم تا نشان دهیم که در حال حاضر آدم بهتری نسبت‌ به قبل شده‌ایم. براساس گفته ویلسون و راس، افراد هرچه بیشتر به گذشته برمی‌گردند، خصوصیات منفی بیشتری به خودشان نسبت می‌دهند؛ اگرچه بهبود و تغییر جزئی از روند بالغ شدن ما محسوب می‌شود، ولی اینکه با گذر زمان آدم بهتری شده‌ایم حس خوبی به ما می‌دهد.

فرض اینکه ما دارای یک هسته‌ی هویتی اصلی هستیم پیچیدگی دنیایی را که دائما در حال تغییر است کاهش می‌دهد. افراد دور و بر ما نقش‌های مختلفی بازی می‌کنند؛ آنها هر بار به‌گونه‌ای مختلف عمل می‌کنند و در عین حال هم پیشرفت می‌کنند. اینکه فکر کنیم دوستان ما در آینده هم به‌همین اندازه (که ذاتا خوب هستند) خوب خواهند بود، به ما قوت قلب می‌دهد و مهم نیست که واقعا این‌گونه باشد یا خیر.

آیا زندگی بدون در نظر گرفتن ذات حقیقی اصلا قابل تصور است؟ پژوهشگران برای جواب دادن به این سوال، فرهنگ‌های مختلف را با هم مقایسه کردند. اعتقاد به ذات حقیقی در اکثر نقاط جهان وجود دارد. یکی از استثناها در آیین بودایی است. طبق آیین بودایی ضمیر واقعی باثبات و بدون تغییری وجود ندارد. طبق نظر راهبان بودایی، ضمیر شخص همیشه در حال تغییر و کاملا انعطاف‌پذیر است. 

نینا استرومینگر از دانشگاه پنسیلوانیا و همکارانش روی اثر ترس از مرگ چنین نگرشی روی افراد آزمایشی انجام دادند. آنها مجموعه‌ای از پرسشنامه‌ها و سناریو‌ها را به ۲۰۰ فرد غیر روحانی تبتی و ۶۰ راهب بودایی دادند. آنها نتایج را با نتایج مسیحی‌ها و افراد غیرمذهبی آمریکا و همچنین هندوها (هندوها هم مانند مسیحی‌ها معتقدند که هسته روح هویت افراد را مشخص می‌کند) مقایسه کردند. تصویر مشترک بودایی‌ها این است که آنها افرادی ریلکس و کاملا بدون خود و ضمیر هستند. با این حال، هرچه راهبان تبتی کمتر به ذات داخلی پایدار اعتقاد داشتند، ترس آنها از مرگ بیشتر می‌شد. به‌علاوه آنها در سناریوهای فرضیه‌ای برای درمان، برای افزایش طول عمر خودخواه‌تر از بقیه بودند. تقریبا از هر چهار راهب، سه‌ فرد برخلاف گزینه‌های خیالی رفتار می‌کردند که این تعداد در مقایسه با آمریکایی‌ها یا هندوها بسیار زیاد است. بودایی‌های ترسو و خودخواه؟! استرومینگر و همکارانش در مقاله‌ای دیگر ایده‌ی ذات حقیقی را یک روح و تصویر ذهنی امیدوارانه می‌نامند. ذات حقیقی در هر حالتی غیرقابل تغییر است.

بوداییهابودایی‌ها معتقدند که ضمیر یک توهم است. اما طبق پژوهش‌ها این اعتقاد، ترس از مرگ را بیشتر از اعتقادبه ذات حقیقی می‌کند.

۹. افرادی که احساس تزلزل شخصیتی می‌کنند معمولا اخلاق‌مدارانه‌تر عمل می‌کنند

احساس عدم امنیت معمولا مانند یک عقب‌نشینی است، ولی همیشه بد نیست. افرادی که درمورد مشخصه‌های مثبت خود تردید دارند؛ برای اثبات این صفات مثبت به بقیه بیشتر تلاش می‌کنند. مثلا آنهایی که از داشتن صفت مثبت بخشندگی در خود مطمئن نیستند با احتمال زیادتری به بقیه پول می‌بخشند. چنین رفتاری را می‌توان با دادن بازخورد منفی به افراد تحت آزمایش بررسی کرد. به‌عنوان مثال و براساس تست‌های ما، اگر به افراد بگوییم که میزان مفید بودن آنها کمتر از میانگین است، آنها از شنیدن چنین قضاوت‌هایی ناراحت می‌شوند و پول بیشتری به صندوق‌های خیریه می‌دهند.

دریزن پریلک، روان‌شناسی از موسسه فناوری ماساچوست، چنین مواردی را با نظریه‌ی سیگنال دادن به خود توضیح می‌دهد:

موارد مطرح‌شده از سوی هر عمل درمورد من، بسیار مهم‌تر از هدف واقعی عمل است. افراد رژیم غذایی خود را حفظ می‌کنند تا از نظر اراده ضعیف به‌نظر نرسند. همچنین از نظر تجربی ثابت شده است آنهایی که از بخشنده بودن، باهوش بودن یا اجتماعی بودن خود مطمئن هستند تلاشی برای اثبات کردن آن به بقیه نمی‌کنند. زیاد از حد به خود اعتماد داشتن باعث از خود راضی شدن افراد می‌شود و شکافی بزرگ میان خود حقیقی و خود فرضی طرف به‌وجود می‌آورد. بنابراین آنهایی که فکر می‌کنند خودشان را خیلی خوب می‌شناسند، درواقع کمتر از آن مقدار که فکر می‌کنند خودشان را می‌شناسند.

پول خیریهافرادی که از بخشندگی خود مطمئن نیستند معمولا اهدای بیشتری انجام می‌دهند

۱۰. اگر فکر کنید که انعطاف‌پذیر هستید بسیار بهتر کار خواهید کرد

نظر افراد درمورد این چه کسی هستند، می‌تواند بر رفتار آنها اثر بگذارد. تصویر شخصیتی یک نفر از خودش می‌تواند به راحتی تبدیل‌ به شخصیت آینده‌ی او شود. کارل دوک از دانشگاه استنفورد وقت زیادی صرف بررسی چنین اثراتی کرده است. طبق گفته او: اگر ما ویژگی و مشخصات خودمان را قابل تغییر بدانیم، بیشتر روی آنها کار خواهیم کرد. از طرف دیگر اگر ما مشخصه و ویژگی خاصی مثل بهره هوشی یا قدرت اراده را غیرقابل تغییر و ذاتی بدانیم، کوچک‌ترین تلاشی برای بهبود آن نخواهیم کرد.

تصویر شخصیتی یک نفر از خودش می‌تواند به راحتی تبدیل‌ به شخصیت آینده‌ او شود

دوک در مطالعات خود روی دانشجویان، مردان و زنان، والدین و معلمان به یک اصل اساسی رسید: افرادی که  حس می‌کنند انعطاف‌پذیر و قابل تغییر نیستند، شسکت بدی می‌خورند. آنها شکست را شاهدی بر محدودیت‌ها و ترس از آن می‌دانند. ترس از شکست می‌تواند خودش یکی از عوامل شکست باشد. برعکس افرادی که می‌دانند استعدادهای خاص خود را می‌توانند بهبود بخشند، شکست‌ها را به‌عنوانی پلی برای پیروزی آینده در نظر می‌گیرند. دوک بنابر آزمایش خود پیشنهاد می‌کند: ما وقتی در موردی به شک رسیدیم، باید فرض کنیم که هنوز مواردی هستند که باید یاد بگیریم و هنوز فرصت پیشرفت و رشد وجود دارد.

اما حتی افرادی که حس می‌کنند نمی‌توانند موارد شخصیتی خود را تغییر بدهند و انعطاف‌پذیر نیستند، در تمامی جنبه‌های شخصیتی خود این‌گونه نیستند. براساس گفته‌های آندریاس استیمر، روان‌شناسی از دانشگاه هایدلبرگ آلمان، حتی اگر افراد نقاط قوت خود را پایدار بدانند، در نهایت به این باور می‌رسند که به‌زودی یا در آینده می‌توانند نقاط ضعف خود را پوشش دهند. اگر ما به شخصیت خود در چند سال آینده فکر کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که پیشرفت و تمرکز جزئی از وجود ماست و احتمالا در آینده شک ما به خودمان کاهش خواهد یافت.

ما تمایل داریم که شخصیت خود را ایستا و ساکن بدانیم، شاید به این خاطر که چنین ارزیابی باعث ایجاد حس امنیت و مسیری خاص برای زندگی ما می‌شود. ما می‌خواهیم ویژگی‌های خاص و ترجیحات خودمان را بشناسیم تا براساس آنها رفتار کنیم. در تحلیل آخر ما، تصویری که از خودمان می‌سازیم نوعی پناهگاه امن است که حتی با تغییر دنیا هم تغییر نمی‌کند.

اما نکته‌ی اخلاقی داستان چه می‌شود؟ براساس گفته‌ی پژوهشگران، آگاهی از خود سخت‌تر از آن چیزی است که فکرش را می‌کنیم. روان‌شناسی فعلی این نکته را که ما می‌توانیم بدون غرض‌ورزی و با قطعیت خودمان را بشناسیم زیر سوال می‌برد. روان‌شناسی ثابت کرده است که ضمیر ما، درواقع روندی از وفق‌پذیری‌های ادامه‌دار ما نسبت‌به شرایط متغیر است. ما خودمان را بسیار شایسته‌تر، اخلاق‌مدارانه‌تر، و پایدارتر از واقعیت می‌بینیم.





تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397برچسب:, | | نویسنده : مقدم |