شاید بزرگترین پرسش از ابتدای عمر بشر تاکنون، به زندگی پس از مرگ مربوط باشد. فلاسفه، دانشمندان، علمای دینی و بیشتر افراد دارای ذهن پرسشگر حداقل چندینبار این سؤال را از خود پرسیدهاند: «ممکن است پس از مرگ، به جهانی دیگر برویم؟» این، پرسشی است که نوع بشر تاکنون پاسخی برای آن نیافته است. هرآنچه گفته شده، نظریه است. این نظریهها گاهی آنقدر زیبا هستند که انسان ناخودآگاه آن را باور میکند و گاه آنقدر بیرحمانه و تحملناپذیر است که به آن اعتنایی نمیکنیم.
آنچه اینجا انکارناپذیر و تغییرنکردنی است، نمُردن است. هر موجود و فرایند و رویدادی آغاز و پایانی دارد. آغازش تولد و پایانش مرگ است. هر کسی بسته به اعتقادش، دربارهی مرگ بهگونهای فکر میکند. برخی بر این باورند پس از مرگِ جسم، زندگیِ ذهن، روح، هویت، آگاهی یا هر عنوان دیگری برای آن ادامه دارد. برخی معتقدند پس از مرگ همهچیز برای وجود متوقف میشود. برخی میگویند پس از مرگ، زندگی در فضای معنوی ادامه مییابد و برخی دیگر معتقدند ممکن است در قالبی دیگر زندگی تجدید شود و آنچه در زندگی قبلی رخ داده، مانند حافظه، بهکلی پاک شود.
همهی این اعتقادها، باورها، حقیقتها، نظریهها، نوشتههای علمی و غیرعلمی و بقایای هرچه هستونیست از زندگی و مرگ باید کنارهم قرارداده شوند تا شاید بتوان نتیجهای واحد از آن گرفت، خواه این نتیجه بابِطبع انسان باشد و خواه نباشد، خواه تعاملبرانگیز باشد و خواه مضحک. آنچه مهم است تلنگر و لرزاندن حس پرسشگری انسان است. چهبسا بدون این حس انسان منفعلی بیش نیست.
کلسانگ گیاچو، راهب بودایی، استاد مدیتیشن، پژوهشگر و نویسنده، در کتاب «چگونه زندگی خود را تغییر دهیم» مینویسد:
بسیاری از مردم بر این باورند وقتی بدن درحالمرگ است، زنجیرهی ذهن متوقف و ذهن ناموجود میشود؛ مانند شعلههای شمعی که وقتی تمام موم سوزانده میشود، روبهخاموشی میروند. حتی برخی از افراد فکر میکنند و امیدوارند با خودکشی مشکلاتشان حل شود و رنجهایشان بهپایان برسد. این ایدهها کاملا اشتباه است. همانطورکه قبلا گفته شد، بدن و ذهن نهادهای جداگانهای هستند؛ بنابراین، حتی اگر بدن بمیرد، پیوستگی ذهن هنوز ادامه دارد. بهجای توقف، ذهن بدن فعلی را بهسادگی ترک میکند و به زندگی بعدی میرود. بنابراين، در جامعهای عادی، بهجای رهاندن ما از رنج، مرگ فقط رنجهای تازهای بهارمغان میآورد. بسیاری از مردم درک نمیکنند که با خودکشی زندگی انسانیِ ارزشمند خود را از بین میبرند.
زندگی پس از مرگ در باور مصریان باستان
به نوشتهی زیر دقت کنید:
مرگ، تنها راه ورود به زندگی جدید است. امروز زندگی میکنیم و دوباره زنده خواهیم بود و در شکلهای مختلفی به زندگی بازمیگردیم.
این دعای روز رستاخیر مصریان است. شاید هیچ تمدنی بهاندازهی تمدن مصریان باستان به بازگشت به زندگی و زندگی پس از مرگ عقیده نداشت. مصریان مرگ را وقفهای موقت از زندگی میدانستند، نه توقف کامل زندگی. دلیل اصلی مومیاییکردن مردگان مصری نیز همین است. آنها بر این عقیده بودند زمانی روح به بدن بازمیگردد. پس از مومیاییکردن نیز نوشتههایی شامل جادوها و دعاها و وردها همراه مومیایی دفن میشد. این نوشتهها برای کمک به موجود مومیایی در جهان پس از مرگ همراه او فرستاده میشد.
مصریان دیدگاه مثبتی به مرگ داشتند و مراسمهای پرشکوهی برای مرگ میگرفتند؛ اما این مراسمها به قصد تحسین مرگ و مُردن نبود. آنها قبل از مرگ نیز زندگی پرشکوهی داشتند و معتقد بودند شادی، تنها هدف زندگی باید باشد. ترانهی زیر دیدگاه مصریان را کاملا بهتصویر میکشد. این ترانه مکالمهی بین زنی جوان با درخت سیسمور است. آن درخت را همان زن جوان در کودکیهای خود کاشته بود:
توجه کن! به آنها بگو داروندار خود را بیاورند
بیاورند هر نوع نوشیدنی، همهی انواع نان بهوفور
سبزیجات، نوشیدنیهای قوی از دیروز و امروز
و انواع میوه برای شادی و لذتبردن
بیاور و روز را در شادی گذران
فردا و یک روز پس از فردا
حتی برای سه روز زیر سایهی من بنشین.
(سیمپسون، ۳۲۲)
میبینید که تمام آنچه در این ترانه بیان شده، شادی و زندگی است؛ حتی زن جوان را در آینده نیز به شادی تشویق میکند. اگرچه آنها بهگونهای زندگی میکردند که گویی این جهان کاملترین جهان آنها است، زندگی پس از مرگ را جاودانه میپنداشتند و هنگام مرگ، فرد را برای زندگی جاودانه آماده میکردند. حال این پرسشها مطرح میشود: «مصریان به وجود زندگی پس از مرگ ازطریق علم پی برده بودند یا صرفا این رویهها آدابی سنّتی بیش نبودند؟» «این جهانی که مصریان باستان خود را برای زندگی پس از مرگ در آن آماده میکردند، همان جهانهای موازی نیست؟» «چه چیزی اینگونه مصریان را بهسمت زندگی پس از مرگ سوق میداد؟»
زندگی پس از مرگ در باور یونانیان باستان
اعتقاد یونانیان بر این بود که پس از مرگ، روح موجودات به مکان دیگری سفر میکند. آنها این مکان را بهنام «عالم اموات» میشناسند. «تاتانوس» خدای مرگ یونانی و کسی است که هنگام جداشدن روح از بدن درکنار آن موجود خواهد بود. در کتب باستانی، مراحل زیادی برای سفر روح از این جهان به جهان دیگر نگاشته شده است. بهطور خلاصه، میتوان گفت ابتدا تاتانوس هنگام مرگ فرامیرسد. سپس، هرمس، خدای پیامرسان، روح را به رودخانهی استیکس راهنمایی میکند. پسازآن، اگر بدن دفن شده باشد، مراسمی بهخصوص دارد و درغیر اینصورت، قضیه فرق میکند.
یونانیان باستان معتقد بودند دریا پلی است بین زندگی و زندگی پس از مرگ. بهعبارتِدیگر، آنچه زندگی کنونی را به زندگی پس از مرگ متصل میکند و واسطهی بین آنها، دریا و در بعضی روایات رودخانه است. همچنین، آنان معتقد بودند در جهان پس از مرگ، تمام خاطرات فراموش میشود و موجود بیحافظه میشود.
افزونبراین، به باور یونانیان باستان در جهان پس از مرگ، مجازات نیز وجود دارد. مطابق نوشتههای باستانی، اگر موجودی خدایان را ناراحت کرده باشد، به محلی بهنام «تارتار» فرستاده میشود و آنجا به مجازات میرسد. اگر آن موجود خوب باشد، به محلی بهنام «الیسیوم» فرستاده میشود؛ یعنی جاییکه خورشید دائما درحالدرخشیدن است. درصورتیکه قضات نتوانند دربارهی موجودی تصمیم بگیرند، او را به مکانی بهنام «آسفیدل» میفرستند.
آنچه در باور یونانیان باستان اهمیت دارد، اعتقاد به زندگی پس از مرگ است. آنها بر این باورند که روح به مکانی دیگر سفر میکند و زندگی جدید بدون حافظهی فعلی را شروع میکند، خواه این زندگی همراهبا مجازات باشد، خواه بدون مجازات. ناگفته نماند پسازآنکه یونان مصر را تصرف کرد، مراسم خاکسپاری آنان از مصریان بسیار تأثیر پذیرفت. دراینجا، این پرسش پیش میآید: «یونانیان نیز به زندگی پس از مرگ باور راسخ و علمی داشتند یا صرفا سنّتی بیش نبود؟»
زندگی پس از مرگ در دیدگاه اسلام، مسیحیت، یهودیت و سایر ادیان ابراهیمی
شاید بهجرئت بتوان گفت مهمترین دیدگاه و باور پس از مرگ را اسلام و مسیحیت و یهودیت دارند. در این ادیان، زندگی پس از مرگ با آغاز روز قیامت شروع میشود. اعمال جهان کنونی تعیین میکنند که زندگی پس از مرگ آن موجود چگونه خواهد بود. این دیدگاه آنقدر قدرتمند است که کل اعمال نوع بشر در جهان کنونی باید براساس جهان و زندگی پس از مرگ پایهریزی شود. در این ادیان نیز مانند مصریان باستان، برای مردگان مراسمهای باشکوهی برگزار میشود.
بااینحال برخلاف مصریان و یونانیان و برخی باورهای دیگر، در این ادیان هیچ وسیله، جادو، نوشته یا هر نوع شیء مادی دیگری همراه مُرده دفن نمیشود. این ادیان معتقدند هنگام مرگ، روح از جسم جدا میشود و در روزی بهنام «روز قیامت» (رستاخیز) اعمال همهی موجودات روی زمین قضاوت میشود و عدهای جهنمی خواهند شد و عدهای دیگر بهشتی.
زندگی پس از مرگ در سایر باورها و عقیدهها
زرتشت: زرتشتیان به زندگی پس از مرگ عقیدهای محکم داشتند. در باور زرتشت، روح پس از مرگ، براساس اعمال محاکمه میشود. اگر اعمال خوب فرد بیشتر از اعمال بدش باشد، به بهشت فرستاده میشود و تا بینهایت آنجا میماند؛ درغیر اینصورت، به قعر جهنم فرستاده میشود.
بودا: بوداییها معتقدند تولد دوباره در زندگی پس از مرگ، بدون هیچ تغییری در جسم و روح اتفاق میافتد و صرفا فرم موجود تغییر میکند. اگر آن موجود اعمالی شریرانه و خودخواهانه و مضر برای خود و دیگران انجام داده باشد، تولد دوباره در قلمروی پایینتر و در قالب حیوان یا روح گرسنهی قلمروی جهنمی اتفاق خواهد افتاد. افزونبراین، اگر آن موجود رفتارهای خوب و بیضرر برای خود یا دیگران انجام داده باشد، میتواند در قلمرو شاد انسانی یا مکان آسمانی والا دوباره متولد شود.
مقالههای مرتبط:
هندو: دیدگاه و باور هندوها نزدیک به بوداییها است. درواقع، هندوها نیز معتقدند پس از مرگ بسته به نوع اعمال، روح به فرم دیگری از موجود تبدیل خواهد شد و جسم جدیدی میزبان روح میشود. در باور هندوها، روح تغییرناپذیر است.
همچنین، آنان معتقدند روح تا پایان خود در چرخهای بهنام «آزادی» یا تخلیه (به زبان سانسکریت: मुक्ति) باید فرم عوض کند. این چرخهی تولد و مرگ ممکن است در چندین فرم ادامه یابد. درنهایت پس از پایان چرخه، روح آزاد یا تخلیه میشود و نزد خداوندش باقی میماند.
جینیسم: جینیسم به زندگی پس از مرگ معتقدند. آنها بر این باورند روح برمبنای اقدامات آن موجود شکل میگیرد. همچنین، آنها بر این باورند روح ابدی است و ازطریق چرخهی تناسخ به سعادت ابدی دست پیدا میکند.
سیکیزم: اعتقاد آنها این است که روح به جهانی معنوی تعلق دارد که ریشهاش درون خدا است. درباره اینکه سیکها به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند یا خیر، هنوزهم شک و شبهه وجود دارد. بسیاری معتقدند سیکها به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و وجود پاداش و مجازات را حقیقی میدانند. بهطور جامع و با بررسی کتابهای مربوطبه سیکها و تجزیهوتحلیل آنها، میتوان گفت باورمندان به این آیین به بهشت و جهنم اعتقاد دارند، با این تفاوت که بهشت و جهنم سیک موقتی برپا و موجود دوباره متولد میشود. این روند تا زمانی ادامه پیدا میکند که خدای سیکها تشخیص دهد.
یکی از بزرگان سیکیزم میگوید:
هیچچیز نمیمیرد و متولد نمیشود؛ بلکه همهچیز درحالحاضر وجود دارد و فقط تغییرشکل میدهد؛ مانند کسی که درمقابل کمد لباس ایستاده، لباسی انتخاب میکند و آن را میپوشد و سپس، آن را دور میاندازد و یکی دیگر میپوشد.
بنابراین، از دیدگاه سیکیزم، روح هرگز متولد نمیشود و هرگز نمیمیرد. روح بخشی از خدا است؛ ازاینرو، برای همیشه زنده است و زندگی میکند.
سایر عقاید: عقیدهها و باورهای زیادی دربارهی زندگی پس از مرگ وجود دارد که این مقاله گنجایش بازگویی تمام آنها را ندارد. بهتفصیل میتوان گفت بیشتر عقیدهها و باورها به زندگی پس از مرگ اعتقاد و باور دارند. دراینمیان، «جهانگرایان متحد» با وجود اعتقاد به وجود خدایی واحد، به وجود زندگی پس از مرگ هیچ باوری ندارند. جهانگرایان متحد ازطریق اجتماع بسیاری از ندانمگرایان، خداناباوران و... بهوجود آمد. آنها معتقدند بهشت و جهنم مکانهای نمادین هستند و ایمان عمدتا بر زندگی دنیوی متمرکز شده و نه هرگونه زندگی پس از مرگ.
تناسخ و مفهوم آن
وازایش (تناسخ) همانطورکه از معنایش پیدا است، یعنی زاییدهشدن دوباره پس از مرگ. البته در باورهای مختلف، این تعریف با اختلافاتی در مفهوم همراه است. بهطورکلی، میتوان گفت برپایهی اصل تناسخ، روح انسان تا قبل از تزکیه و پاکی کامل، بارها در بدنهای مختلف وارد میشود و به این جهان برمیگردد و کیفیت زندگی کنونی او به رفتار و کردار او در زندگی یا زندگیهای گذشتهاش بستگی دارد. بهطورکلی، تناسخ یا انتقال روح انسان به موجودی دیگر چهار نوع است:
- نسخ: انتقال روح انسان به انسان دیگر
- مسخ: انتقال روح به حیوان
- فسخ: انتقال روح به گیاه
- رسخ: انتقال روح به جماد
بسیاری از ادیان به تناسخ معتقد هستند. درواقع، میتوان گفت تناسخ مفهومی برای تعریف زندگی پس از مرگ است؛ اما دین اسلام کاملا تناسخ را رد میکند و زندگی کنونی و پس از مرگ را صرفا در شروع زندگی، مرگ، روز رستاخیز (قیامت)، برقراری عدالت ازطریق محاکمه و درنهایت، اسکان در بهشت یا جهنم خلاصه میکند. ناگفته نماند انشعابهایی از دین اسلام نیز وجود دارند که تناسخ را پذیرفتهاند.
زندگی پس از مرگ از دیدگاه فلاسفه
اعتقاد به زندگی پس از مرگ و روح، اصلی اساسی است که نهتنها در بیشتر ادیان، بلکه در بسیاری از باورهای روحانی و عرفانی و فلسفی امروز نیز وجود دارد. افلاطون، فیلسوف بزرگ یونانی، زندگی پیوستهی پس از مرگ را تأیید کرد. او بر این باور بود که جهان ما دنیای ناقصی است و به قلمرو معنوی بالاتری نیاز دارد که پایدار و بدون تغییر باقی بماند. افلاطون میگفت جهان معنوی دیگری وجود دارد و باید باشد. بهگفتهی او، روح بخش معنوی انسان و به قلمرو معنوی متصل است. هنگامیکه انسان در قلمرو مادی میمیرد، روح او به فراتر از دنیای مادی میرود. بهباور افلاطون، روح قبل و بعد از مرگ جاودانه است و همیشه وجود داشته و خواهد داشت.
بهگفتهی سقراط، زندگی پس از مرگ بهتر از زندگی کنونی است. او کسی را به خودکشی تشویق نمیکند و آن را کار درستی نمیداند؛ بااینحال میگوید کسانی که در این زندگی خوب هستند، با خودکشی میتوانند بهزندگی پس از مرگ خود کمک کنند.
افزونبراین، اپیکتت، فیلسوف بزرگ یونانی، معتقد است مرگ همهچیز را متوقف میکند. او نمیگوید باید به مرگ خوشامد گفت؛ اما اعتقاد دارد نباید از مرگ بترسیم؛ چون پس از مرگ مایی وجود نخواهد داشت.
دانیل کولاک، فیلسوف آمریکایی، به این نتیجه رسیده بود که چون آگاهی در موجودات آگاه به مرگ ادامه دارد؛ پس، آگاهی هرگز نمیمیرد. این موضع را فیزیکدانان مشهوری مانند اروین شروینجنر و فریمن دیسون قبول داشتهاند. پیترون اینویگن، فیلسوف تحلیلی آمریکایی در استدلال خود دربارهی قیامت یادآور میشود ماتریالیست باید نوعی تداوم فیزیکی داشته باشند.
آرتور شوپنهاورِ فیلسوف معتقد بود پدیدهها، تنها تا آنجایی که ذهن دارند، وجود دارند و میتوانیم آنها را بهعنوان مفاهیم درک کنیم. او دربارهی ترس از مرگ میگوید ناتوانی ما در مفهومسازی مرگ و زندگی پس از مرگ باعث میشود فلسفهها شکل گیرد و میگوید ترس از مرگ، آغاز فلسفه و علت نهایی دین است. ویل دورانت میگوید باور به جاودانگی و ادامهی زندگی پس از مرگ نشانهی ترس وحشتناک از مرگ است.
از دیدگاه هایدگر، پیششرط درک کامل از زندگی، پذیرش نبود زندگی پس از مرگ است و از نظر موجودات، مرگ تهدیدی برای نبود زندگی پس از مرگ است. بنابراین، برای کاهش ترس از مرگ باید بپذیریم مقصدی نهایی وجود ندارد و پذیرش مرگ اجتنابناپذیر است. از این سخنان هایدگر چنین میتوان برداشت کرد که وی به زندگی پس از مرگ اعتقادی نداشته و همین جهان را آغاز و پایان هستی میداند.
پاراپیسایکولوژی یا پاراپیسمشناسی
در سال ۱۸۸۲، انجمن تحقیقات روانشناسی با هدف بررسی پدیدههای مربوطبه زندگی پس از مرگ و معنوی تأسیس شد. آنها تلاش کردند با استفاده از روشهای علمی پدیدههای مربوطبه زندگی پس از مرگ را مطالعه و بررسی کنند. اولین اعضای این انجمن دانشمندان معروفی چون ویلیام کروک و فیلسوفانی مانند هنری سیگویوک و ویلیام جیمز بودند. همچنین، دانشمندانی چون ریموند مودی، سوزان بلکمور، چارلز تارت، ویلیام جیمز، ایان استیونسون، مایکل پرسینگر، پیم ون لومل و پنی سارتری درزمینهی تجربههای نزدیک به مرگ کار کردند.
در سال ۱۹۰۱، پزشکی بهنام دانکن مکدگال درزمینهی اندازهگیری وزن ازدسترفتهی انسان هنگام خارجشدن روح از بدن مطالعه کرد تا ازاینطریق بتواند وجود روح را اثبات کند. مکدگال در نتیجهی بررسی خود به مقدار ۲۱ گرم رسید. درحالحاضر، برای بسیاری از باورمندان به روح این اندازه، مترادف وزن یک روح در نظر گرفته شده و آن را بهطور رسمی پذیرفتهاند. بااینحال، نتایج این تحقیقات هیچوقت بازتولید و درواقع پذیرفته نیز نشد. حتی تاحدی نیز بیمعنی در نظر گرفته شد و درنهایت، اینگونه نتیجهگیری شد که بهدلیل پایینبودن سطح تحقیقات و نتایج آن شایستگی اطلاق پژوهش علمی را ندارد.
باوجوداینکه پاراپیسایکولوژیستهایی وجود دارند که دراینزمینه متخصص شناخته میشوند، پس از ۲۵ سال تحقیقات پاراپیسمشناختی، سوزان بلکامو به این نتیجه رسید که شواهد تجربی و کافی برای بسیار از موارد و آزمایشها وجود ندارد. فرانک تپلر، فیزیکدان و کیهانشناس آمریکایی، معتقد است فیزیک میتواند جاودانگی یا ابدیبودن را توضیح دهد. پروفسور کارل پوپر، فیلسوف اتریشیبریتانیایی، چنین میاندیشد که از دیدگاه علمی اعتقاد فرانک تپلر باطل نیست؛ اما امکان توصیف و درک آن وجود ندارد.
علم چه میگوید؟
دانشمندان علوم اعصاب میگویند تا وقتی مغز زنده است، آگاهی و فعالیتهای عصبی وجود دارد و با توقف مغز یا مرگ مغز، آگاهی نمیتواند زنده بماند و بهطورکلی ازبین میرود. در سال ۲۰۰۸، مطالعهی گستردهای در دانشگاه ساوتهمپتون آغاز شد. ۲,۰۶۰ بیمار از بین ۱۵ بیمارستان در انگلستان انتخاب شد تا روی آگاهی هنگام احیا یا AWARE (مخفف: AWAreness during REsuscitatio) مطالعه و طیفهای وسیعی از تجربیات ذهنی مربوطبه مرگ بررسی شود. در این پژوهش جامع، برای اینکه ادعای آگاهی سازگار با تجارب خارج از بدن با حوادث حقیقی یا حساس آزمایش شود، اولینبار از از نشانگرهای عددی برای سنجش تجربیات آگاهانه استفاده کردند.
نتایج نشان داد ۴۰ درصد از افرادی که از ایست قلبی جان سالم بهدر برده بودند، زمانیکه ازلحاظ بالینی مُرده بودند، قبل از احیای دوبارهی قلبشان آگاهی داشتند. دکتر پارنی در مصاحبهای میگوید:
شواهد تاکنون نشان میدهد در چند دقیقهی اول پس از مرگ، آگاهی از بین نمیرود.
شان کارول، استاد کیهانشناسی و فیزیک مؤسسهی فناوری کالیفرونیا، یکی از دانشمندانی است که معتقد و مطمئن است که امکان زندگی بعد از مرگ وجود ندارد. او معتقد است احتمال وجود زندگی پس از مرگ تنها درصورتی میتواند درست باشد که آگاهی کاملا جدا از بدن فیزیکی باشد. بااینحال تا جایی که مشخص است، آگاهی از برخی اتمها و الکترونها تشکیل شده و بههمینترتیب، نمیتواند از دنیای فیزیکی جدا شود.
دکتر کارول میگوید:
پس از مرگ بدن، آگاهی به اتمهای تشکیلدهندهی خود فرومیریزد و با مانع بزرگ و نفوذناپذیری مواجه میشود. اینگونه است که هیچ راهی برای حفظ اطلاعات پس از مرگ در مغز وجود ندارد.
او به نظریهی میدان کوانتومی (QFT) اشاره میکند و میگوید:
برای هر نوع ذره، یک میدان کوانتومی وجود دارد. بهعنوان مثال، یک میدان برای الکترون و یک میدان برای فوتون و... .
دکتر کارول در مجلهی «علمی آمریکایی» نوشت:
اگر وقعا چیزی جز اتم و نیروهای شناختهشده وجود نداشته باشند، هیچ راهی برای زندهماندن پس از مرگ وجود ندارد. اعتقاد به زندگی پس از مرگ به فیزیکی فراتر از مدل استاندارد نیاز دارد. مهمتر از همه در فیزیک جدید، باید راهی برای ارتباط با اتمها وجود داشته باشد. همچنین، در QFT هیچ مجموعههای از «ذرات روح» و «نیروهای روحانی» وجود ندارد که بتوانند با اتمهای منظم شناختهشده ارتباط برقرار کنند؛ زیرا آنها را در آزمایشهای موجود تشخیص دادهایم.
استیون هاوکینگ، نابغهی فیزیک معاصر، مفهوم زندگی پس از مرگ را رد کرد و گفت:
من مغز را بهعنوان کامپیوتر میبینم و زمانیکه اجزای آن شکست میخورد، کار را متوقف میکند. هیچ بهشت یا زندگی پس از مرگی برای کامیپوترِ از کارافتاده وجود ندارد. این داستان جنوپری برای کسانی است که از تاریکی میترسند.
آلبرت انیشتن اعتقاد داشت میتوانیم مرگومیر فیزیکی را متوقف کنیم. اینشتین بر این باور بود که هیچ مجازاتی برای سوءرفتار یا پاداش برای رفتار خوب در زندگی پس از مرگ وجود ندارد.
تجربهی نزدیک به مرگ یا NDE (مخفف: Near-death Experience) اصطلاحی است که دکتر ریموند مودی بهکار بردهاست. او بیمارانی را مطالعه کرده که ازنظر بالینی مرده بودند. وی ادعا کرد مطابق درک مادیگرانهی واقعیت، آنها میتوانند چیزهایی را ببینند که به نظر غیرممکن هستند.
تجربهی NDE اگر مثبت باشد، ممکن است احساسات مختلفی ازقبیل جداشدن از جسم، احساس پراکندگی، آرامش، امنیت، گرما و حضور نور را شامل شود و اگر منفی باشد، ممکن است تجربههایی مانند احساس شکنجه و عذاب باشد. باوجوداینکه اکنون NDE بهعنوان بخشی از باورهای متعالی و مذهبی در زندگی پس از مرگ شناخته میشود، تحقیقات علوم اعصاب نشان میدهد NDE پدیدهای ذهنی است که از «یکپارچگی چندحسی جسم» ناشی است. این پدیده در حوادث تهدیدکنندهی زندگی رخ میدهد.
بسیاری بر این معتقدند که NDE ناشی از تغییرات شیمیایی مغز و اندامهای حسی در لحظات قبل از مرگ یا عوارض مصرف و تزریق داروهای شیمیایی و مسکّنها هستند. درهرصورت، تاکنون نتایج تحقیقها و آزمایشها به طوررسمی وجود زندگی پس از مرگ را تأیید نکردهاند. شاید هم ابزار و دانش لازم برای مطالعه و تحقیق هنوز دردسترس بشر نیست.
نظریهی جهانهای موازی یا چندگانه میتواند معمای زندگی پس از مرگ را حل کند
بگذارید همین ابتدای نتیجهگیری تکلیفم را با شما روشن کنم. اینکه نظریهای تاکنون ثابت نشده یا روندی مانند زندگی پس از مرگ هنوز برای نوع بشر ناشناخته است، دلیل بر رد آن نیست. همچنین، اینکه نظریهی یا دانشی را نمیتوان اثبات کرد، دلیل بر رد آن نیست و این سطح فکر بسیار ابتدایی است. بهعنوان مثال، آلبرت اینشتین در سال ۱۹۱۶ ازطریق نظریهی نسبیت عام بهطور نظری وجود امواج گرانشی را پیشبینی کرد و صد سال بعد و در سال ۲۰۱۶، بهکمک تأسیسات لایگو بهطور تجربی مشاهده شد. در کل درکنکردن و اثباتنشدن موضوعی نمیتواند بهطورکلی صورت مسئله پاک کند.
جهانهای موازی و زندگی پس از مرگ در یک چیز مشترک هستند: «هیچکدام ثابت نشدهاند». شاید بتوان گفت اثبات و حل یکی باعث حل و اثبات دیگری شود. موضوعی که نمیتوان نادیده گرفت، «حس نبودن» است. بیایید کمی روشنتر و با مثالی ساده حس نبودن را تمرین کنیم. چشمانتان را ببندید و بیندیشید که نیستید. بیندیشید که مُردهاید. بیندیشید که ذهن و فکر ندارید. عمیقتر فکر کنید. فکر کنید که فکر ندارید. به اینکه هیچچیز نیستید. میبینید که غیرممکن است. شما بههیچعنوان نمیتوانید عدم را درک کنید. بگذارید مثال را کمی واقعبینانهتر کنم.
فرض کنید درحالمرگ هستیم. درحالیکه نفسهای آخرمان را میکشیم و به اصطلاح درحالجاندادن هستیم، همهی اجزای جسممان متوقف میشود. در یک لحظه میمیریم و کسی، وجودی، جسمی، فکری، آگاهی، موجودی یا هر اسمی وجود ندارد که شما روی آن میگذارید. این فکر، وجود، نهاد، ذهن، آگاهی یا روح کجا میرود؟ چگونه میتوانیم نباشیم؟ نبودن چگونه است؟
آیا ما به نیستی خود پی میبریم؟ اگر پاسخ مثبت است؛ پس، هنوز بخشی از وجود و فکر ما پس از مرگ زندگی میکند و وجود دارد. اگر پاسخ منفی است خود ما چگونه به نیستی خود پی میبریم؟
این سؤالها شاید دلیلی قانعکنندهای بر وجود زندگی در جهانهای موازی یا پس مرگ باشد. اینکه ما درکی از نبود خود نداشته باشیم، شاید دلیل وجود پس از مرگ باشد. همانگونه که اشاره کردیم، نوع بشر پاسخ این معما را تاکنون نیافته و اینگونه که مشخص است، عمر محدود ما نیز برای یافتن آن کفایت نخواهد کرد.
مقالههای مرتبط:
اخیرا کتابی بهنام Biocentrism از دکتر رابرت لانزا منتشر شده که میگوید آگاهی با مرگ پایان نمییابد؛ بلکه از جهانی به جهانی دیگر منتقل میشود. دکتر رابرت لانزا ازنظر نیویورکتایمز سومین دانشمند برجستهی زندهی جهان است.
تمرکز اصلی کتاب روی تئوری مرکز بیولوژیکی است. بهگفتهی دکتر لانزا که در شبیهسازی حیوانات نیز چهرهای شناختهشده است، Biocentrism زندگی را به معادله میافزاید و روی فیزیک کوانتوم استوار است. هستهی اصلی آن Biocentrism ادعا میکند که پارادایم درک ما از عمیقترین حقیقت جهان، از فیزیک به زیستشناسی باید تغییر کند. لانزا در این کتاب ادعا میکند این آگاهی است که جهان هستی را ایجاد میکند و نه چیز دیگری.
او معتقد است مرگ آگاهی اساسا غیرممکن است. او این ادعا را اینگونه بهتصویر میکشد که اگر بدن مانند جعبهی کابلی باشد، آگاهی سیگنالهای رادیویی است که بدن دریافت میکند؛ زیرا تخریب جعبهی کابلی، سیگنالها را از بین نمیبرد. همانطورکه او طرفدار نظریهی چندبعدی است و اینگونه استدلال میکند که بدن فرد میتواند در جهان مرده باشد؛ اما در جهان دیگری زنده است. درنتیجه، سیگنالها را در جهان موازی بدن فرد دریافت میکند.
و اما جهانهای موازی! همهی ما کموبیش دربارهی نظریهی جهانهای موازی خواندهایم. بحث و نظریهی جهانهای موازی پس از کشف مکانیک کوانتوم آغاز شد. به زبان خیلی ساده، این نظریه میگوید نسخهای از من در جهانی دیگر، اما متفاوت زندگی میکند. وقتی میگوییم متفاوت، منظور شخصیتهای مختلف و سبک زندگی مختلف و چیزهای مختلف است. شاید نسخهی دیگر من در جهانی دیگر، انسانی مشهور و زندگی بسیار مجللی دارد یا شاید هم فردی فقیر و مفلوک باشد که گوشهی افتاده است.
سؤالات بسیار مهم زیادی بیپاسخ مانده است و هنوزهم نوع بشر بهدنبال یافتن پاسخ این پرسشها است: پس از مرگ انسان بهطورکامل متوقف میشود؟ اگر پاسخ مثبت است، نبودن چگونه است؟ اگر پاسخ منفی است، پس از مرگ جسم، آگاهی انسان به کجا میرود؟ آیا مقصد نهایی بشر میتواند جهانهای موازی باشد؟
بسیاری از دانشمندان و فیزیکدانان و پژوهشگران بر این باورند که جهان یا جهانهایی غیر از این جهان وجود دارند و نمیتوانیم آن را رصد کنیم و از محدودهی دید ما خارج هستند. بهیاد داشته باشید که با امکانات و تجهیزات پیشرفتهی امروز، انسان میتواند فقط تا فاصلهی ۴۲ میلیارد سال نوری از کیهان را مشاهده کند و قطعا جهان در آنجا تمام نشده است.
زمین، انسان، این موجودات و این اکوسیستم شاید پیشرفتهتر یا شاید متفاوتتر در جایی دیگر از کیهان برپا است. شاید در بُعد دیگری که برای ما رصدشدنی نیست، جهانی دیگری برقرار است. شاید مقصد ما پس از مرگ جهان در بُعد دیگری است که حتی آن بُعد برای ما شناختهشده نیست. شاید سیاهچالهها دروازهای ورود به مقصد بعدی ما باشد.
درنهایت همانطورکه میدانید، انرژی در هر شکلی هیچوقت از بین نمیرود. نه میتوان آن را ایجاد کرد و نه میتوان آن را نابود کرد؛ بلکه همیشه وجود دارد. علاوهبراین، میتوانیم مغز را نیز ژنراتور قدرتمندی با حجم عظیمی از انرژی در نظر گرفت. اگر حجم عظیم انرژی موجود در مغز را آگاهی در نظر بگیریم، مسئله سادهتر میشود. اکنون میتوانیم بگوییم که پس از مرگ مغز، آگاهی ما به جهانی دیگر (شاید جهان موازی) حرکت میکند.
آنچه از این جهان درک کردهایم، بسیار محدود است. آنچه میبینیم ناچیز است. انرژی تاریک و مادهی تاریک رویهمرفته ۹۶ درصد از کل محتویات جهان را تشکیل میدهند و ما هیچ اطلاعاتی از این ۹۶ درصد نداریم. در بهترین حالت، تنها ۴ درصد از این جهان را شناختهایم، آنهم فقط شناخت، نه کشف و مطالعه. نوع بشر هنوز در ابتدای راه علم است. شاید قبل از دستیابی بشر به واقعیت، تمدن ما نیز مانند تمدنهای قبلی نابود شود. شاید هم این آخرین تمدن در جهان کنونی باشد. هر چیزی ممکن است اتفاق بیفتد!
.: Weblog Themes By Pichak :.