به نام درهٔ سیلیکون، به بهانه زندگی مدرن - بخش سوم: خلق و خوی نـِردها، زمان و رقابت

 

تا کنون درباره تاریخچه و تاثیر موقعیت جغرافیایی دره سیلیکون صحبت کردیم و سپس به مبانی لازم برای شبیه سازی این مرکز ثقل دنیای فناوری پرداختیم‫.‬ اینکه برای ساخت یک دره سیلیکون دیگر، چه افرادی را باید دور هم جمع کرد و شرایط را به چه شکلی برای آنها محیا نمود‫.‬ ‏حال در بخش سوم و پایانی این مقاله، به چگونگی جذب نـِردها، ویژگی‌های آنها، اهمیت دید بلندمدت در برنامه‌ریزی، و اهمیت رقابت می‌پردازیم. ‏در ادامه مطلب با ما همراه باشید. ‏جذب نـِردها

nerd-glasses.jpg

اگر خواهان جذب نـِردها هستید، به چیزی بیش از یک شهر با هویت نیاز دارید. نیازمند شهری با هویتِ درست هستید. زیرا این افراد، گروهی مجزا از سایر اعضای «طبقهٔ خلاق جامعه» هستند و سلیقه‌شان با همه فرق دارد. این را در نیویورک به وضوح می‌توان دید، که در آن آدم‌های خلاق زیادی هستند، ولی برای پیدا کردن نـِردهای تکنولوژی باید با ذره‌بین جستجو کرد. نـِردها شهری را دوست دارند که در آن مردم خندان قدم می‌زنند. لوس‌آنجلس در این زمره نیست، مگر کسی در آنجا پیاده هم این طرف و آن طرف می‌رود؟ نیویورک را هم قلم بگیرید، مردمش راه می‌روند ولی نه با لبخند. احتمالاً اگر یک نیویورکی به بوستون بیاید، اولین سؤالی که در سرش شکل می‌گیرد این است که چرا اینجا همه لبخند می‌زنند؟ در حالی که واقعاً این‌طور نیست، فقط حالات چهرهٔ آدم‌ها در مناطق مختلف با یکدیگر فرق دارد. در نیویورک ممکن است ذهن شما همیشه هیجان زده باشد، ولی جسم‌تان احساس ویرانی می‌کند. مردم آنقدر که محیط شهر را برای هیجان و تفریحش تحمل می‌کنند، از زندگی در آن لذت نمی‌برند. به هر حال نیویورک قطب مُد و فریبندگی است، آهن‌ربایی برای ایزوتوپ‌های زودگذری چون مُد و شهرت. اما نـِردهای مقاله ما مسحور این چیزها نمی‌شوند، بنابراین برای‌شان تحمل نیویورک یک سؤال بزرگ است. مردمی که نیویورک را دوست دارند، دارایی‌شان را برای زندگی در یک آپارتمان کوچک و تاریک که در معرض سر و صدا است می‌دهند، تا فقط در شهری با مردم باحال زندگی کنند. اما از نظر نـِردها، این معامله چنین است: «دادنِ ثروت در ازای به دست آوردنِ یک آپارتمان کوچک، تاریک، و پر سر و صدا. این دیگر دیوانگی است!» نـِردها حاضرند همه حقوق‌شان را بدهند تا در جایی زندگی کنند که مردمش واقعاً باهوشند. و البته این خرج زیادی نمی‌برد. قضیه عرضه و تقاضا است: تقاضا برای مُد وفریبندگی بالاتر است، بنابراین قیمتش هم بالاتر است.  اما اکثر نـِردها برعکس هستند و عاشق لذت‌های آرامی همچون: رفتن به کافه‌ها به جای باشگاه‌های شبانه؛ رفتن به کتابفروشی به جای فروشگاه‌های لباس؛ رفتن به گردش به جای رقصیدن؛ نور آفتاب به جای ساختمان‌های بلند. تصور یک نـِرد از بهشت، جایی است شبیه برکلی یا پالو آلتو. اگر برای لحظاتی درهٔ سیلیکون و خیابان‌های پالو آلتو را در نظر آورید، بی‌شباهت به بهشت نیستند. به تصویر هوایی زیر از خانه استیو جابز و اطراف آن نگاه کنید:

Jobs-Home.jpg

باید هم اهالی درهٔ سیلیکون با اهالی شهرهای بزرگ و شلوغی مثل نیویورک، لوس‌آنجلس، پاریس، لندن، پکن، و توکیو فرق داشته باشند. اهالی این شهرها -و بسیاری شهرهای کوچک و بزرگ دیگر- صبح به صبح با چه تصویری از خواب بیدار می‌شوند؟ شهری پر از دود و دم، با صدای بوق ماشین‌ها، و آدم‌هایی که مثل رُبات‌های سرد و بی‌روح هر کدام با عجله دنبال گرفتاری‌های خود می‌روند. با این وضع شهرها، آیا نزد ما شهرنشینان دیگر دل و دماغی برای طراحی و ارائه محصولات تحسین بر انگیز باقی می‌ماند؟ مسلماً با من هم عقیده‌اید که: نه! اما در پالو آلتو این‌طور نیست. کودکانی که در درهٔ سیلیکون بزرگ می‌شوند چه تصویری از زندگی دارند؟ آنها در جایی سرسبز رشد می‌کنند، به دور از صداهای مزاحم و آلودگی هوا و آدم‌های پر عجله و دمدمی. طبیعت درهٔ سیلیکون خود به تنهایی یک مرشد بزرگ است. برای یک لحظه تصور کنید: آیا سقف رؤیاهای ما شهرنشینان که عمق دیدمان توسط ساختمان‌ها و برج‌های بلند محدود شده، و خود مرعوب اتومبیل‌های سریع و گران‌قیمتِ آدم‌های ثروتمند هستیم، و اغلب آنقدر خوشبخت نیستیم که طلوع و غروب آفتاب را ببینیم؛ با سقف رؤیاهای اهالی درهٔ سیلیکون که آسمان صاف را در پیش رو دارند و در یک سو کوه‌ها را سر بر افراشته می‌بینند و در دیگر سو خلیج سان‌فرانسیسکو را دارند، یکی است؟ آیا غیر از این است که آنها از طبیعت اطراف‌شان می‌آموزند که: کمال واقعی در سادگی است و طبیعت بهترین الگوی زندگی است؟ آیا محیط زندگی شهری، چنین حرف‌هایی برای گفتن دارد؟ یا بر عکس، مدام گستره دید ما را محدود و محدودتر می‌کند.


نیروی جوانی

Youth.jpg

نـِردهای جوانند که استارت‌آپ‌ها را تأسیس می‌کنند. پس آنها هستند که باید از شهری که قرار است میزبان درهٔ سیلیکون باشد خوش‌شان بیاید. اکثر قطب‌های استارت‌آپ در ایالات متحده، شهرهایی با حس جوانی هستند. البته نه به این معنا که لزوماً شهرهایی نوسازند. کمبریج قدیمی‌ترین نقشهٔ شهری امریکا را دارد، ولی پُر است از دانشجویانی که روح جوانی را در کالبد شهر می‌دمند. نکته دیگر این است که اگر بخواهیم یک درهٔ سیلیکون درست کنیم، چیزی که نمی‌توان تحمل کرد، جمعیتی زیاد از آدم‌های تکیده است. وقت تلف کردن است که بخواهیم آینده شهرهای صنعتی رو به زوالی مثل دیترویت یا فیلادلفیا را صرفاً با بر پایی استات‌آپ‌ها تغییر دهیم. این مکان‌ها شتاب حرکتی زیادی در جهت اشتباه داشته و دارند. بنابراین وقت گذاشتن روی یک شهر کوچک از هر نظر بهتر است. یا حتی بهتر از آن، شهری است که جمعیت جوان زیادی داشته باشد. منطقه خلیج سان‌فرانسیسکو دهه‌ها قبل از اینکه با تکنولوژی پیوند بخورد، پر شده بود از آدم‌های جوان و خوش‌بین. زیرا به خاطر سابقه تاریخی (تب طلا) جایی بود که مردم برای پیدا کردن چیزهای جدید به آن می‌رفتند. این حس و حال معروف شده بود به «دیوانگی کالیفرنیایی» که البته هنوز هم مقدار زیادی از آن در آنجا هست. یک محیط اجتماعی که شوق آدم‌ها برای کشف چیزهای تازه و عجیب و غریب را تحمل می‌کند، بهترین بستر برای تبدیل شدن به قطب استارت‌آپ است. زیرا به لحاظ اقتصادی استارت‌آپ‌ها نیز در واقع چیزهای نوی عجیبی و غریب هستند. اکثر استارت‌آپ‌های خوب کمی احمقانه‌اند و این عادی است چون اگر در همان نگاه اول عالی بودند، قبلاً کسی انجام‌شان داده بود. اینجا است که ارتباط بین تکنولوژی و لیبرالیسم را می‌بینیم. بدون استثنا، شهرهای های‌تِک (High-Tech) در ایالات متحده، همگی جزو لیبرال‌ترین شهرها هستند. اما نه به این خاطر که آدم‌های لیبرال باهوش‌تر هستند. بلکه بدین خاطر که شهرهای لیبرال ایده‌های عجیب و غریب را بهتر می‌پذیرند، و آدم‌های باهوش نیز اغلب ایده‌های عجیب و غریبی دارند. اگر چه شهری با معیارهای قدیمی و سنتی می‌تواند جایی خوب و یکپارچه برای زندگی باشد، ولی هرگز نمی‌تواند بدل به یک قطب استارت‌آپ شود. برای جذب جوان‌ها، مرکز آن شهر باید سالم و بی‌نقص باشد. در اکثر شهرهای امریکا مرکز شهر متروکه است و رشد را بیشتر در مناطق حومه می‌بینیم. بله اکثر شهرهای امریکا پشت و رو دارند! ولی هیچ یک از مراکز استارت‌آپ چنین نیستند: نه سان‌فرانسیسکو، نه بوستون، و نه سیاتل، هیچ یک این‌گونه نیستند. بلکه هر سه دارای مرکزیت سالم و به روز اند. و به نظر می‌رسد تنها چنین مختصاتی است که می‌تواند جوان‌ها را به زندگی در آنها علاقمند کرده باشد.   

اهمیت زمان

Time.jpg

یک دانشگاه عالی در نزدیکی یک شهر جذاب. برای بر پایی یک درهٔ سیلیکون جدید فقط به همین‌ها نیاز است؟ این دو مورد، شاکلهٔ درهٔ سیلیکون اصلی بودند. ریشه‌های اصلی درهٔ سیلیکون را ویلیام شاکلی ترسیم کرد. او یک پروژه تحقیقاتی را به سرانجام رساند که برایش جایزهٔ نوبل را به ارمغان آورد و منجر به اختراع ترانزیستورها شد. گرچه او این تحقیقات را در ازمایشگاه‌های بِل انجام داد، ولی برای برپایی شرکتش به پالو آلتو نقل مکان کرد. کاری که در آن زمان به نظر عجیب و غریب می‌آمد. چرا چنین کرد؟ زیرا بزرگ‌شدهٔ آنجا بود و خوب به یاد می‌آورد که پالوآلتو چه جای دلپذیری است. اکنون پالو آلتو حومه‌نشین است، ولی در آن روزگار شهری جذاب و میزبان کالج‌روها بود. شهری با آب و هوای عالی که تا سان‌فرانسیسکو فقط یک ساعت راه داشت. کمپانی‌هایی که هم‌اکنون در درهٔ سیلیکون حکمرانی می‌کنند، همگی به نحوی به شرکت نیمه‌هادی شاکلی مربوط هستند. شاکلی آدم سخت گیری بود. در سال 1957 افراد ارشد شرکتش (هشت خائن) جدا شدند و شرکت نیمه‌هادی فیرچایلد را تأسیس کردند. در بین آنها گوردون مور و رابرت نُویس بودند که بعداً اینتل را تأسیس کردند. ایوجین کلینر نیز شرکت سرمایه‌گذاری ریسک پذیر کلینر پرکینز را تأسیس کرد که چهل و دو سال بعد، بودجه راه‌اندازی گوگل را تأمین کرد، و شریک مسئول در این قرارداد کسی نبود جز جان دوئر که در سال 1974 برای کار در اینتل به درهٔ سیلیکون آمده بود! همان‌طور که می‌بینید خیلی از شرکت‌های جدید درهٔ سیلیکون عملاً کاری با سیلیکون ندارند، اما اکثراً ربطی با شاکلی دارند. اینجا است که درسی بزرگ می‌گیریم: «استارت‌آپ‌ها باعث به وجود آمدن استارت‌آپ‌های دیگر می‌شوند.» افراد شاغل در یک استارت‌آپ جدا می‌شوند و برای خودشان استارت‌آپی را شروع می‌کنند. به نظر می‌رسد که این نوع رشد طبیعی فقط می‌تواند در یک قطب استارت‌آپ شکل بگیرد، زیرا تنها به این روش است که می‌توان تجربه و تخصص لازم را به دست آورد و سپس در استارت‌آپی جدید به کار گرفت. درک این مطلب، دو دشواری جدید را پیش روی ما می‌گذارد. نخست اینکه برای رشد یک درهٔ سیلیکون نیازمند زمان هستیم. شاید بتوان دانشگاه را ظرف دو سه سال بر پا کرد، ولی جامعهٔ استارت‌آپی باید به طور طبیعی و در بستر زمان رشد کند. دوره‌های زمانی تکثیر نیز بستگی به مدت زمانی دارند که یک کمپانی برای موفق شدن نیاز دارد، که به تخمین در حدود 5 سال است. دشواری دیگر بر سر راه نظریه رشد طبیعی، این است که نمی‌توان یک شِبهِ قطب استارت‌آپ داشت. به عبارت دیگر، یا بازخوردهای زنجیره‌ای خود‌تقویت‌کننده را داریم، یا خیر. مشاهدات نیز این را تأیید می‌کنند: شهرها یا چشم‌انداز استارت‌آپ دارند، یا ندارند. هیچ حد وسطی وجود ندارد. بنابراین ریسک کار بالاتر می‌رود. اما خبر خوب این است که هستهٔ اولیه مورد نیاز، می‌تواند خیلی کوچک باشد. شرکت نیمه‌هادی شاکلی با اینکه به خودی خود موفق نبود ولی به اندازه کافی بزرگ بود تا بتواند محیط رشد متخصصین شود. تعداد کافی از متخصصین حول یک تکنولوژی جدید، و در شهری که به اندازه کافی دوستش داشتند گرد آمدند، و هم‌اکنون ثمرات حضور آنها را می‌بینیم.

رقابت!

Competition.jpg

البته که یک درهٔ سیلیکون جدید، با چالشی روبرو می‌شود که درهٔ سیلیکون اصلی با آن روبرو نبود: و آن رقابت با نمونهٔ اصلی است. آیا از پس این رقابت بر می‌آید؟ شاید. یکی از بزرگترین مزیت‌های درهٔ سیلیکون، داشتن شرکت‌های سرمایه‌گذاری ریسک پذیر (سرمایه‌گذاری بر روی ایده‌های نو) است. سرمایه‌گذاران ریسک پذیر ترجیح می‌دهند حین یک سواری یک ساعته، در استارت‌آپ‌ها سرمایه‌گذاری کنند و ترجیح می‌دهند استارت‌آپ زیر گوش‌شان باشد. بنابراین اگر یکی از استارت‌آپ‌ها دور باشد، ترجیح می‌دهند آن را به درهٔ سیلیکون منتقل کنند. آنها هیچ میلی ندارند که برای شرکت در جلسات هیئت‌مدیره سوار هواپیما شوند. از این رو تأثیر متمرکزکنندهٔ بنگاه‌های سرمایه‌گذاری بر روی استارت‌آپ‌ها زیاد است: اول اینکه باعث می‌شوند استارت‌آپ‌ها در یک محدوده نزدیک به هم مستقر شوند که این منجر به شکل‌گیری استارت‌آپ‌های جدید از دل قبلی‌ها می‌شود و اگر اولی خوب نبوده باشد، بعدی‌ها جبران آن را می‌کنند. گذشته از این، راه‌اندازی یک استارت‌آپ کار خیلی ارزانی است. یک چنین نیروی متمرکزکننده‌ای، کار راه‌اندازی یک درهٔ سیلیکن جدید را سخت می‌کند، ولی غیرممکن خیر. قدرت اصلی در دستان مؤسسان است. استارت‌آپی متشکل از آدم‌های درجه یک، هر استارت‌آپِ دلگرم به سرمایه‌ای را شکست می‌دهد، حتی اگر سرمایه‌گذارانش خیلی مشهور باشند. و استارت‌آپی که موفق باشد، هرگز مجبور به جا به جایی نیست. بنابراین شهری که بتواند آدم‌های درست را در بطن خود نگه دارد، می‌تواند در برابر جریان سرمایه مقاومت کرده و شاید حتی از درهٔ سیلیکون پیشی بگیرد. درهٔ سیلیکون اصلی با وجود قدرت زیادش، یک ضعف بزرگ دارد: بهشتی که شاکلی در 1956 بنا نهاد، اکنون یک پارکینگ بسیار بزرگ است. سان‌فرانسیسکو و برکلی عالی هستند، ولی 60 کیلومتر دورترند. حومه از هم گسیختهٔ درهٔ سیلیکون نیز دارد کم کم روح‌خراش می‌شود. با این حال هنوز آب و هوای آن عالی است، بهتر از هر حومهٔ روح‌خراش دیگری در امریکا. ولی رقیبی که مشکل از هم گسیختگی را نداشته باشد، یک برتری بزرگ خواهد داشت. تمام آنچه که جایی با این مختصات نیاز دارد این است که هشت خائن بعدی با دیدنش بگویند: «می‌خواهیم اینجا بمانیم!» و این برای شروع فرآیند زنجیره‌ای تکثیر کافی است. و اما یک چیز جالب دیگر... در درهٔ سیلیکون فشار عجیبی روی افراد هست که یا استارت‌آپی را شروع کنند یا اینکه به یک استارت‌آپ بپیوندند. این فشار اغلب می‌تواند جوان‌های شاغل در کمپانی‌های بزرگ را که تجربهٔ عملیاتی و تجاری زیادی ندارند، مجبور به ترک شرکت‌شان کند. اینجا است که تفاوت بنیادینِ میان درهٔ سیلیکون و باقی دنیا آشکار می‌شود. جملهٔ قصار درهٔ سیلیکون این است: «زود شکست بخور!» حال آنکه در سایر نقاط دنیا این است: «هرگز شکست نخور!» می‌بینید؟ فرهنگ درهٔ سیلیکون افراد را به این سمت هدایت می‌کند که مبادا راه زیادی را در یک مسیر اشتباهی طی کنند! در چنین فرهنگی شکست مساوی است با توقف پیش‌روی در مسیر اشتباه. :)

 





تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, | | نویسنده : مقدم |